ده رفتار مناسب به جاي تنبيه بدني

ده رفتار مناسب به جاي تنبيه بدني

 بعضي از والدين آخرين راه چاره را در تربيت فرزندان  ، تنبيه بدني مي دانند؛ اما همواره به جاي تنبيه و اعمال خشونت راه بهتري هم مي توان پيدا كرد. چون تنبيه بدني عوارض متعددي در رفتار و روحيه فرزند شما به جاي خواهد گذاشت. حتي اگر بسيار به ندرت كودك خود را تنبيه مي كنيد، حتماً اين مطلب را مطالعه كنيد...

ادامه نوشته

عید مبعث مبارک


تا توانی دلی بدست آور

اگه بتونی لبخندی روی لب های دیگران بنشونی

کار بسیار مهمی انجام دادی.

http://dabestanonline.blogfa.com/

دوستي ها

                                   

دو دوست قدیمی در حال عبور از بیابانی بودند. در حین سفر این دو سر موضوع کوچکی بحث میکنند و کار به جایی میرسد که یکی کنترل خشم خودش را از دست میدهد و سیلی محکمی به صورت دیگری میزند. دوست دوم که از شدت ضربه و درد سیلی شوکه شده بود بدون اینکه حرفی بزند روی شنهای بیابان نوشت: "امروز بهترین دوست زندگیم سیلی محکمی به صورتم زد." آنها به راه خود ادامه دادند تا اینکه به دریاچه ای رسیدند. تصمیم گرفتند در آب کمی شنا کنند تا هم از حرارت و گرمای کویر خلاص شوند و هم اتفاق پیش آمده را فراموش کنند.

همچنانکه مشغول شنا بودند ناگهان همان دوستی که سیلی خورده بود حس کرد گرفتار باتلاق شده و گل و لای وی را به سمت پایین میکشد. شروع به داد و فریاد کرد و خلاصه دوستش وی را با هزار زحمت از آن مخمصه نجات داد. مرد که خود را از مرگ حتمی نجات یافته دید، فوری مشغول شد و روی سنگ کنار آب به زحمت حک کرد: "امروز بهترین دوست زندگیم مرا از مرگ قطعی نجات داد." دوستی که او را نجات داده بود وقتی حرارت و تلاش وی را برای حک کردن این مطلب دید با شگفتی پرسید: "وقتی به تو سیلی زدم روی شن نوشتی و حال که تو را نجات دادم روی سنگ حک میکنی؟"

مرد پاسخ داد: "وقتی دوستی تو را آزار میدهد آن را روی شن بنویس تا با وزش نسیم بخشش و عفو آرام و آهسته از قلبت پاک شود. ولی وقتی کسی در حق تو کار خوبی انجام داد، باید آنرا در سنگ حک کنی تا هیچ چیز قادر به محو کردن آن نباشد و همیشه خود را مدیون لطف وی بدانی."

نتیجه اخلاقی : یاد بگیریم آسیبها و رنجشها را در شن بنویسیم تا فراموش شود و خوبی و لطف دیگران را در سنگ حک کنیم تا هیچ گاه فراموش نشود.

میلاد حضرت علی علیه السلام گرامی باد

 

هدیه به تمام پدرانی که راه اسلام ناب محمدی را به فرزندانشان نشان دادند

یاد شهدای 15 خردادگرامی باد

               

شکست در نهضتی که برای خدا باشد نیست

ادامه نوشته

مهارت اجتماعی ...

 
ادامه نوشته

به روایت تصویر وجملات قصار

 

برگزاری جشن به مناسبت هفته یزرگداشت مقام معلم در سالن آموزشگاه از طرف شهرداری وشورای شهربا حضور کلیه معلمین گرامی شهر طالخونچه

سخنران محترم جناب آقای نظریان مدیریت اداره آموزش وپرورش

شرکت دانش آموزان در نماز جمعه

جشن نماز

دخترم لباس زیبای عبادت برقامت انسانیتت مبارک

تبریک به مناسبت آزادی خرمشهر

خرمشهر را خدا آزادکرد.         امام خمینی (قدس سره)

 

فلش آموزشی

نکته هاب ناب

نکته های ناب

نامه ای به امام زمان

ابا صالح‏

نمى دانم کى خواهى آمد ، آشناى دل! تویى که هنوز به حقیقت نمى‏دانم کیستى ؟ تویى که یک روز غروب بر حاشیه دلم قدم مى‏گذارى واحساس حضورت مرا قلقلک مى‏دهد . همه نوشته‏ها تو را گفته اند و همه کتاب‏ها تو را خوانده اند ، ولى کمتر چشمى تو را در خواب دیده است . تو سرچشمه بهترین‏هاى عالم هستى ، مرا خوب مى‏شناسى ، ولى من هنوز نمى‏شناسمت . تو را در لابه لاى صفحات نمى‏توانم بیابم.

تو احساس گم من هستى که در روز جمعه ، بر منطق احساس من جارى مى‏شوى ، هیچ مى‏دانى که من همانى هستم که هیچ‏گاه ندیدمت ؛ چون حضور تو را حس کرده‏ام ، ولى ظهور تو را هنوز نه ، تا دیگر دلم میان بودن یا نبودن مردد نشود . امروز که اندازه تمام دلواپسى‏هاى نهج البلاغه در پاییز عاطفه‏هاى اهالى کوفه دلشوره پیدا مى‏کنم و آن‏گاه در زیر باران غدیر خیس مى‏شوم تا شیعه شوم ، باز مهمان حضور تو مى‏شوم . حضور تو آن‏قدر وسیع است که حتى در افق نگاه خزان زده‏ى غرب نیز مى‏توان تو را فهمید . نمى‏خواهم دلم را با چیزهاى سر درگم ، گرم کنم.

شب‏ها که باران به احساس سبز شالى زاران قدم مى‏گذارد و مترسک‏هاى لب جالیز ، سرما را پخش مى‏کند و سر انگشتانم اقامتگاه پرندگان مهاجر مى‏شود ؛ تو نیز بر مى‏گردى . دلم راضى نمى‏شود تو را لا به لاى خطوط کتاب‏ها جستجو کنم. رد پاى تو روى دل من است و جاى پاى قدم‏هایت یخ ذهنم را آب کرده است.

تو مى‏آیى . بگو مى‏آیى ، مى‏دانم؛ نه نمى‏گویى ، اصلا در دفتر حضور تو، ظهور تو حک شده است . بگو راست مى‏گویم . امروز مثل دیروز نیستم و فردا مثل امروز نخواهم بود؛ چون مى‏دانم مرا مى‏خوانى. سرنوشت من این است که منتظر بمانم و تو منتظر . باور کن هیچ تردیدى ندارم ؛ زیرا همه سلول هایم ، همه نفس‏هایم ، سرنوشت غدیرى است که مرا شیعه ساخت و آغاز دلشورگى‏هاى مولایم على‏علیه السلام شد. مولا جان، این‏ها سرگذشت نیست، این‏ها سرنوشت است، سرنوشت غربت و انتظار ...

آدینه که مى‏شود؛

بارالها! چگونه باور کنم نبودنش را وقتى که محبت دستى نوازشگر در تار و پود وجودم ریشه مى‏دواند چگونه باور کنم سکوت دریاى چشم‏هایم را وقتى که قایق مهربانى‏اش بى‏ناخدا، در اوج آسمان‏ها به پیش مى‏رود.

آدینه که مى‏شود قاصدک‏هاى دلم را روانه آستان دوست مى‏کنم تا پیام آور حضور صدفى باشد که یازده مروارید سبز را با خود به همراه دارد. وقتى کسى نیست که درد آشنایم باشد، فرشته‏اى پیدا شود تا در خلوت شب‏هاى تار تسلى بخش خاطرم باشد. هنوز ستاره‏اى بى‏نورم که در انتظار شعاعى از خورشید لحظه شمارى مى‏کنم. کویرى در انتظار آبم و حتى دریاى اشک‏هایم کویر وجودم را سیراب نمى‏کند. از ستارگان آسمان سراغ مى‏گیرم و چون پرنده‏اى عاشق گم‏گشته‏ام را درمیان فرشتگان آسمان مى‏جویم.

با من بگو چگونه از رویش یاس‏ها بگویم ، وقتى که نرگسى‏هاى چشمم در انتظار آمدنت سوسو مى‏زنند. هر شب با یاد تو به خواب مى‏روم و صبح در انتظار...

مى‏دانم که مى‏آیى و غبار غم و اندوه هزاران ساله را از قلب‏هاى خسته مان مى‏زدایى و اشک‏هاى زلالمان را از گونه هایمان برمى چینى. مى‏آیى و ضریح گمشده یاسى کبود را نشانمان مى‏دهى و مسیح مریم را با خویش همراه مى‏سازى. مى‏آیى و صندوقچه موسى را برایمان مى‏گشایى و آن‏گاه به دیوار کعبه عشاقتکیه زده ندای انه بقیة الله سر می دهی. مى‏آیى و در فراسوى نگاه منتظرمان، قلب‏هاى کوچک و امیدوارمان را به هم پیوند مى‏دهى و آن روز، روز شادى چشم‏هاى منتظرى است که عاشقانه مى‏گریند و به سویت بال و پر مى‏گشایند.

هوای تو

هوای تو

دلم مثل غروب جمعه ها دارد هوایت را
کجا واکرده ای این بار گیسوی رهایت را؟
کجا سر در گریبان بردی و یاد من افتادی
که پنهان کرده باشی گریه های های هایت را
خیابان «ولی عصر» بی شک جای خوبی نیست
که در بین صداها گم کنی بغض صدایت را
تو هم در این غریبستان وطن داری و می دانی
بریده روزگار بی تو صبر آشنایت را
نسیمی از نفس افتاده ام از نیل ردّم کن
رها کن در میان خدعه ماران عصایت را
نمی خواهم بجنگم در رکابت... مرگ می خواهم
به شمشیر لقا از پی بخشیدم عطایت را
فقط یک بار از چشمان اشک آلود من بگذر
که موجا موج هر پلکم ببوسد جای پایت را...
... گل امّید را در روز بی خورشید خیری نیست
شب است و می کشی روی سر دنیا عبایت را


اللهم عجل لولیک الفرج

سخنان وکلمات قصار امام زمان(عج)

سخنان وکلمات قصار امام زمان(عج)

خداوند ما و شما را از فتنه‏ها مصون دارد. به ما و شما روح یقین عنایت کند و همه ما را از بد عاقبتى، در پناه خود حفظ کند.

 

خدا با ما است، به همین خاطر ما نیازى به غیر او نداریم.

 

حق با ماست، از این رو از روگردانى دیگران هراسى نداریم.

 

ما تربیت یافتگان خداییم و بقیه مخلوقات، تربیت یافتگان ما هستند.

برای خواندن باقی کلمات قصار به ادامه مطلب بروید...


ادامه نوشته